یادی از حماسه‌سازان سوسنگرد؛

از آزادسازی پادگان تا آزادسازی شهر مقاومت

«علی اکبر عسگری» اولین جانباز جنگ های نامنظم است، عسگری برای بار اول از طرف روزنامه کیهان به عنوان خبرنگار و رزمنده برای آزادسازی سوسنگرد و خرمشهر راهی جبهه شد. این جانباز 70 درصد که علاوه بر روزنامه نگاری، نویسنده 2 کتاب نیز هست در 1 آبان سال 59 بود که برای 20 روز به جبهه رفت و در آن ایام یکی از پاهای خود را دست داد ، وی ناگفته ها و خاطرات جالبی را در رابطه با آزادسازی سوسنگرد و خرمشهر برایمان بیان می‌کند.
کد خبر: ۱۱۴۱۷۶۳
خبرنگار زنی که برای حضور در جبهه موهای سرش را تراشید/ جسد عراقی ها را دفن می کردیم خوراک سگ نشوند

عسگری در گفت و گو با جام جم آنلاین بیان کرد: برای اولین بار به عنوان خبرنگار از طرف روزنامه کیهان با گروه خبری به جبهه اعزام شدیم در نزدیکی های اهواز بودیم که دو هواپیمای عراقی، هواپیمای ما را همراهی کردند تا در خاک عراق بنشیند، خلبان چاره ای جز حرکت به سمت عراق نداشت چرا که هم نیروها زیاد بودند و هم هواپیما هواپیمای تانک بر (سنگین) بود، نزدیکی های مرز که رسیدیم خلبان با یک حرکت زیرکانه و سریع هواپیما را به سمت پایین برد و در فرودگاه کشورمان فرود آمد.

وی ادامه داد: روز بعدی که نجات پیدا کردیم راهی خط مقدم جبهه شدیم در مسیر ناگهان عراقی ها محاصره مان کرده و از همه طرف به جاده توپ شلیک می کردند، به ناچار حدود 60 کیلومتر سینه خیز آن هم بر روی آسفالت به سمت خط مقدم حرکت کردیم. خاطرم هست آبان ماه بود و گرمای هوا بسیار آزارمان می داد و تمام دست و پا و شکممان سوخته و زخم شده بود.

این جانباز روایت کرد: ما برای تهیه گزارش و خبر به عنوان خبرنگار و رزمنده راهی سوسنگرد و خرمشهر شدیم در گروه خبری ما "فاطمه نواب صفوی" هم به عنوان خبرنگار حضور داشت. او با خواسته خود خواهان آمدن به جبهه شد و به ناچار لباس مردانه بر تن کرد و موهای خود را از ته زد تا در مواجهه با عراقی ها متوجه نشوند زن در میان ما است به هرحال با سختی های فراوان به سوسنگرد رسیدیم و ناگهان با عراقی ها روبه رو شدیم و درگیری بوجود آمد و برخی از آنان فرار کردند و برخی دیگر کشته شدند.

وی افزود: سگ و گربه ها جنازه های عراقی ها را می خوردند به همین دلیل جسد عراقی ها را در چمن های سوسنگرد دفن کردیم و سپس به راهمان ادامه دادیم.

عسگری گفت: در یکی از شب های جبهه افراد گروه همدیگر را گم کردند و من تنها بودم و ناگهان متوجه تعداد زیادی عراقی شدم و خودم در میان بوته ها و درختان پنهان کردم، آنان متوجه من نشدند و شروع کردند به صحبت کردن و سیگار کشیدن. در این میان آتش سیگار را در بوته ای که من مخفی شده بودم می انداختند و بسیار بوی سیگار و آتشش اذیتم می کرد ناگهان فریاد بلندی سر دادم و آنها ترسیدند و فرار کردند.

به گفته این جانباز، درمسیر سوسنگرد و خرمشهر هیچ آب و غذایی نداشتیم شاید باورتان نشود اما علف های کنار جوی و حتی آب جوی(آب کثیف) را برای زنده ماندن و مبارزه کردن می خوردیم. روزهای سختی را در جبهه گذراندیم اما عشق به وطن و خاک ایران یک لحظه تردید در دلمان جای نداد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها