رهبران آمریکا ناتوان از درک جغرافیای خطر

ضرورت تامین منافع ملی، الزام به استحکام بخشی هویتی و نیاز به اعتلا بخشیدن به ارزش‌های موجودیتی در بستر روابط بین بازیگری، به صحنه آوردن یک سیاست خارجی کارآمد را که باید از بنیادی‌ترین اصول حاکم بر نظام بین‌الملل مدرن تلقی شود، گریزناپذیر می‌سازد.
کد خبر: ۱۰۰۹۶۴۵
رهبران آمریکا ناتوان از درک جغرافیای خطر
سیاست خارجی بهره‌مند از این ویژگی باید دو برجستگی و تمایز را متجلی سازد که حداقل برجستگی هستند که انتظار وجود آنها می‌رود. یکپارچگی مفهومی و شناخت جغرافیای خطر، مبانی‌ای هستند که به سیاست خارجی کارآمد فرصت حیات می‌دهند. قریب به دو دهه‌ای که تجربه‌گر هزاره سوم هستیم این واقعیت غیرقابل انکار وجود دارد که سیاست خارجی آمریکا در این دوره زمانی، کمترین ظرفیت و توانمندی را برای واقعیت بخشیدن به این دو تمایز و برجستگی حیاتی به نمایش گذاشته است.

دستگاه سیاست خارجی آمریکا هنوز در تعریف این‌که جنس و ماهیت خطری که «شیوه زیست آمریکایی» را به رویارویی دعوت کرده، قاصر است. این به معنی آن است که در عصر سه رئیس‌جمهور از دو حزب جمهوریخواه و دموکرات اجماع نظر در میان نخبگان حاکم به‌وجود نیامده که در چارچوب کدام قالب مفهومی به اطلاق دشمنی که با آن رودررویی خونبار دارند، بپردازند. جورج دبلیو بوش به عنوان یک نومحافظه‌کار استراتژی «جنگ با تروریسم» را نقطه حیاتی سیاست خارجی آمریکا برای هشت سال قرار داد. براساس منطق حاکم بر این جهان‌بینی بود که جنگ برای سرنگونی حکومت بدوی و قهقرایی ملاعمر و ساختار قدرت بروکراتیک و شبه مدرن صدام حسین گریزناپذیر گشت. دو دوره حضور باراک اوباما در کاخ سفید به ضرورت، لنزتئوریک لیبرال تصمیم‌گیرندگان در دولت اولین رئیس‌جمهور سیاهپوست دگرگونی مفهومی را به صحنه آورد و «مبارزه با تروریسم» وارد واژگان سیاست خارجی آمریکا شد. البته کش آمدن مفهوم تروریسم تا آنجا پیش رفت که رئیس‌جمهور آمریکا صحبت از «طالبان خوب» و «طالبان بد» کرد.

دونالد ترامپ در قامت یک ملی‌گرا سیاست ایهام و عبارات دو پهلوی ساکن قبلی کاخ سفید را کاملا به کناری گذاشته و نه تنها دشمنان آمریکا را رادیکال قلمداد و جنگ را سیاست کشور مطرح می‌کند، بلکه به طور واضح و مشخص بیان می‌نماید که با کدام ارزش‌ها سر جنگ دارد. با توجه به این واقعیات متوجه می‌شویم که شکاف وسیع مفهومی در میان نخبگان آمریکا در رابطه با خطری که در برابر آمریکاست، وجود دارد. تصمیم جورج دبلیو بوش برای حمله به عراق کاملا طراحی شده و براساس یک مجموعه از محاسبات و تحلیل‌ها به‌وسیله دستگاه سیاست خارجی آمریکا بود. در راستای جنگ با تروریسم در سال 2003 صدام حسین متهم شد که با گروه القاعده در تماس و همکاری است. تجاوز نظامی به عراق در متن استراتژی جنگ با تروریسم توجیه شد.

اوباما از همان دوران مبارزات انتخاباتی بشدت بر این نکته پای فشرد که باید حمله به عراق مصداق کامل یک آدرس غلط تلقی شود. او افغانستان را جغرافیای خطر برای آمریکا قلمداد کرد و به همین جهت دو سیاست همزمان و متفاوت با دولت قبلی را به صحنه آورد. او خروج نیروهای رزمی آمریکا از عراق را یکی از ستون‌های اصلی استراتژی مبارزه با تروریسم اعلام و در همین راستا قبل از پایان دور اول ریاست جمهوری آن را پیاده کرد. اوباما این خط‌مشی را که جغرافیای خطر برای آمریکا افغانستان است مبنای سیاست خارجی خود قرار داد چرا که فقدان ساختارهای بروکراتیک، عدم رویت نهادهای کارآمد که نماد دولت مدرن هستند، قوام نیافتن هویت ملی که بازتاب تداوم مشروعیت گسل‌های عمیق و گسترده قومی، نژادی، جغرافیایی و زبانی هستند و عقب‌ماندگی همه‌گیر و وسیع اقتصادی بستر بسیار مناسبی را برای حضور و فعالیت تروریست‌ها به‌وجود آورده است.

در چارچوب همین توجیه بود که تعداد نیروهای آمریکایی در افغانستان از حدود 30 هزار نفر به بالای 120هزار نفر افزایش و حجم وسیعی از منابع مالی برای سیاست‌های توسعه‌ای در ابعاد مختلف به افغانستان تخصیص داده شد. اما با توجه به این‌که ترامپ بر نابودی داعش متمرکز است جغرافیای خطر را در مناطق شرقی سوریه و غربی عراق یافته است. ناتوانی رهبران آمریکا از درک جغرافیای خطر ساده‌ترین دلیل برای فهم چرایی بازگشت روس‌ها به خاورمیانه باید قلمداد شود.

دکتر حسین دهشیار

استاد دانشگاه علامه طباطبایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها