به انگیزه سالگرد درگذشت جلال آل‌احمد

ساواک به‌دنبال قتل جلال بود؟

«زیبا مرد، همان‌طور که زیبا زندگی کرده بود و شتابزده مرد. عین فرو مردن یک چراغ و در میان مردم معمولی که دوست‌شان داشت و سنگ‌شان را به سینه می‌زد.» این توصیفی است که سیمین دانشور، داستان‌نویس و استاد مشهور دانشگاه هنر درباره مرگ یکی از مشهورترین نویسندگان و روشنفکران قرن بیستم ایران نگاشته است؛ در وصف مرگ ناگهانی همسرش جلال آل‌احمد در روز سه‌شنبه ۱۸شهریور۱۳۴۸.
کد خبر: ۱۴۲۲۱۹۹
نویسنده آرش شفاعی | گروه فرهنگ و هنر

آل‌احمد در ایامی‌که مرگ ناگهانی‌اش روی داد، به اسالم مهاجرت کرده و دور از غوغای روشنفکری پایتخت، زندگی درویشی خود را پی ریخته بود. در خانه‌ای که خودش به دست خود ساخته بود، در نزدیکی جنگل و دریا، از تهران فرار کرده بود. درست در روزگاری که حکومت پهلوی همه صداها را خاموش کرده بود و مخالفان خود را کشته‌، به زندان انداخته یا تبعید کرده بود. اما آیا ساواک، جلال را کشت؟

روایت‌های متفاوت درباره یک مرگ

روزنامه کیهان در شماره چهارشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۴۸، خبری با این تیتر«‌جلال آل‌احمد در‌گذشت» منتشر کرد. در این خبر آمده است: «مرگ نویسنده معروف معاصر ایران بر اثر سکته قلبی در خانه شخصی وی در خلیف‌آباد اسالم در طوالش روی داد. جلال آل‌احمد، نویسنده ساعت ۷ بعد‌از‌ظهر دیروز بر اثر سکته قلبی در خلیف‌آباد اسالم درگذشت. وی هنگام مرگ ۴۹‌سال داشت.» به این ترتیب روایت رسمی ‌مرگ جلال از سوی حکومت شاه، مرگ بر اثر سکته قلبی بود. این روایت رسمی‌ البته به روایت همسر جلال، سیمین دانشور که در اسالم با او زندگی می‌کرد، نزدیک است. سیمین گرچه در ساعات منتهی به مرگ جلال برای مدتی در کنار او نبوده است اما مصرانه معتقد بود مرگ جلال به‌دلیل بیماری و عوامل طبیعی و سبک زندگی او روی داده و عامل خارجی در این قضیه دست نداشته است. این روایت همیشه از‌سوی خانواده جلال به‌خصوص برادرش شمس که خود نویسنده و مترجم بود، مورد تردید بود و به‌دلیل همین تردید بود که بعد از انتشار داستان «آنچه در باران گذشت» در مجموعه داستان گاهواره به قلم شمس، روابط این دو قوم و خویش یعنی سیمین و شمس شکرآب شد. شمس اصرار داشت که مرگ جلال، مشکوک بوده است و او را کشته‌اند. شمس در این شک و تردید تنها نبود و یکی از پزشکان خانوادگی و صمیمی ‌آنها هم که از اولین کسانی که جسد جلال را دیده بود، در ماجرای مرگ جلال به ابهاماتی برخورد کرد. به روایت شمس، دکتر شیخ- پزشک معالج خانوادگی و دوست جلال- دو بار سعی کرده بود جسد جلال را کالبدشکافی کند اما چنین امکانی نیافت. او نخست سعی کرده بود، بیمارستان بندر انزلی را برای انجام کالبدشکافی مجاب کند اما نتوانسته بود چنین اجازه‌ای دریافت کند و دفعه دوم وقتی کاروان حامل پیکر جلال به رشت رسید، قبل از هر اقدامی ‌با مخالفت مأموران امنیتی و انتظامی رو‌به‌رو شد که به آنها گفته بودند حق توقف در رشت را ندارند و باید به سمت تهران حرکت کنند. 

ضربه‌ای که باعث مرگ جلال شد

تصمیم بر این بود که جسد جلال در مسجد فیروزآبادی تهران دفن شود. وقتی بعد از شست‌وشو می‌خواستند وی را کفن کنند، خواهران جلال تقاضا می‌کنند که برای آخرین‌بار روی برادر را ببینند و ببوسند. زمانی که خواهر جلال دست بر زیر گردن برادر گذاشت تا سر او را بالا بیاورد و ببوسد، ناگهان از بینی جلال لخته خونی بیرون افتاد. خواهر جلال به فرزندش می‌گوید که برود و آقای شیخ‌الاسلامی ‌را که از دوستان خانوادگی‌شان بود، صدا بزند. شیخ‌الاسلامی ‌آمد و لخته‌ خون را روی یک تکه نایلون گذاشت و به آزمایشگاه برد. نتیجه‌ آزمایشگاه این بود که از پشت با وسیله‌ای مانند چوب به سر او ضربه وارد شده است. خواهرزاده‌ جلال، سیدمهدی آل‌احمد می‌گوید: «...دکتر گفت ضربه توی سرش خورده. می‌خواسته برود طبقه‌ دوم، یک نفر پشت سرش بوده و با چوب ضربه زده و دایی از آن بالا افتاده پایین. بعد سرش گیج رفته و او را روی تخت گذاشتند و تا دکتر برسد، تمام کرده بود. مادرم و خانواده‌ ما معتقد بودند که او را کشته‌اند.»

چرا باید جلال را کشت؟

اما جلال که از جامعه فراری و منزوی شده بود و حتی نمی‌توانست کتاب و مقاله‌ای منتشر کند، واقعا برای رژیم شاه خطری داشت که بخواهد او را بکشد؟  جلال در روزگاری که طومار زندگی‌اش در‌هم پیچیده شده بود، از نوشتن و فعالیت‌های فرهنگی و هنری محروم شده و سایه به سایه زیر نظر مأموران شاه بود و از هر اقدام و فعالیت تازه او جلوگیری می‌شد. او گرچه به تبعیدی خودخواسته رفته بود اما باز هم سایه سنگین‌اش بر محافل روشنفکری احساس می‌شد و البته که ساواک از جلال سال‌های آخر بیشتر می‌ترسید چرا که او اندک اندک از جمع روشنفکران چپگرا فاصله می‌گرفت و به یکی از نمادهای روشنفکری مذهبی تبدیل می‌شد. ساواک می‌دانست که جلال به دیدار آیت‌ا... خمینی رفته بود و حتی وقتی آیت‌ا... در سال ۱۳۴۳ از زندان آزاد شده بود، جلال که در سفر حج بود نامه‌ای به ایشان نوشته و در آن تأکید کرده بود: فقیر، گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. ممکن است کسی به آیت‌ا... خمینی نامه نوشته باشد و حساسیت شدید ساواک را برنیانگیخته باشد؟ آن هم بعد از این‌که آیت‌ا... از زندانی چند ماهه به‌دلیل حوادث خونین ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آزاد شده است؟ 
سفر جلال به حج و انتشار سفرنامه حج او به نام «خسی در میقات» در سال ۱۳۴۵ که با استقبال زیادی روبه‌رو شد و دیدارها و ملاقات‌های او با شخصیت‌هایی چون دکتر علی شریعتی باعث می‌شد نام جلال برای ساواک هر روز بیشتر با مذهبی‌ها مترادف شود. کتاب‌های دوره آخر زندگی جلال همچون «غربزدگی»، «کارنامه سه‌ساله»، «ارزیابی شتاب‌زده» و «خسی‌درمیقات» نشان‌دهنده این بود که جلال را دیگر نباید یک داستان‌نویس و مترجم صرف دانست بلکه او دائم در حال طرح پرسش از مسائل اساسی کشور و جامعه است و روز‌به‌روز بیشتر به راه‌حل بازگشت به مذهب و خود، نزدیک می‌شود. به یاد داشته باشیم جلال آثاری داشت که بعدها منتشر شد و همین آثار نشان‌دهنده این است که اگر خط فکری جلال دوره آخر در جامعه مطرح می‌شد، آهنگ جنبش‌های فکری مذهبی شتاب بیشتری می‌گرفت و کابوس مطرح شدن مذهب به‌عنوان راه‌حلی برای مشکلات اساسی جامعه در میان جوانان و طبقه نخبه، برای رژیم شاه رنگ واقعی می‌گرفت. اتفاقی که شاید مرگ جلال و نویسندگانی مانند او، این کابوس را برای رژیم، به تأخیر انداخت.  بعد از مرگ جلال بود که کتاب‌هایی چون «در خدمت و خیانت روشنفکران»، «اسرائیل، عامل امپریالیسم»، «سفر به ولایت عزرائیل» و «سفر روس» منتشر شد. در این کتاب‌هاست که می‌بینیم جلال به‌سرعت و شتابی مانند شتابناکی نثر‌نوشته‌هایش درحال فاصله گرفتن از روشنفکری رایج روزگار خود و به پرسش‌گرفتن روشنفکران به‌خصوص روشنفکران چپگرا درباره عملکرد آنان در برابر ستم‌هایی که شرق و غرب بر این ملت وارد کرده‌اند، است. نکته مهمی‌ که برای رژیم شاه به یک کابوس می‌ماند، این بود که روشنفکری شناخته شده و باسابقه پیدا شود که روند رایج عملکرد روشنفکران منفعل جامعه را به نقد بکشد و نتیجه این پرسش‌ها و چالش‌ها برای او چنان باشد که از شخصیتی مانند شیخ فضل‌ا... نوری در کتاب «‌در خدمت و خیانت روشنفکران» اعاده حیثیت کند. اگر واقعا ساواک که جلال را تحت مراقبت دائمی ‌قرار داده بود، به این نوشته‌ها و تغییرات فکری جلال پی‌برده بود، با توجه به اهمیتی که جلال به‌عنوان یکی از چهره‌های راهگشای روشنفکری ایران در آن دوران داشت، کشتن او حتما یک گزینه قابل‌توجه برای مأموران رژیم بوده است. 

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها