گفت‌وگو با مردی که جوان معتاد را کشت

قتل به جای کمک

خون کارگر زحتمکش پایمال نشد

رازگشایی از قتل مرد راننده که قربانی نقشه سرقت خودرویش شده بود، خاطره یکی از کارآگاهان پلیس آگاهی است که این هفته آن را روایت کرده است.
کد خبر: ۱۴۴۴۴۸۴
 
آبن ۱۳۹۵ در اداره ویژه قتل مشغول بررسی پرونده‌ها بودم و از دو قاتل دستگیرشده بازجویی می‌کردم. ساعت حدود ۱۱ظهر بود که تلفن ویژه قتل زنگ خورد. افسر کلانتری از کشف جسدی که با اصابت گلوله در جنوب تهران به قتل رسیده بود، خبر داد. با تیم تشخیص هویت راه افتادیم و بعد از ۴۵دقیقه به آدرس اعلام‌شده رسیدیم. محل کشف جسد یک جاده خاکی و بیراهه بود. وقتی به کنار خودروی پژو آردی سیاه‌رنگ رسیدم، با جسد مردی روبه‌رو شدم که سرش روی فرمان افتاده بود. افسر کلانتری شروع به توضیح ماجرا کرد که ساعتی قبل نگهبان یک کارگاه جسد را پیدا کرده و خبر داده است. شروع به بررسی صحنه کردیم. پزشکی‌قانونی هم آمده و مشغول معاینه جسد بود. آقای دکتر گفت مقتول حدودا ۴۰ساله است و دو تیر از پشت به قلب و کمرش اصابت کرده و حدود ۱۲ساعت از قتل او می‌گذرد. خودرو و جسد را گشتیم، اما هیچ مدرک شناسایی از مقتول وجود نداشت. به خاطر نبود مدارک و قرار داشتن جسد در یک محل خلوت، حدس زدم که مقتول قربانی سرقت نافرجام شده است. با جست‌وجو در اطراف خودرو، دو پوکه شلیک‌شده کشف کرده و تحویل بچه‌های تشخیص هویت دادیم. تحقیق از شاهد ماجرا از مامور کلانتری خواستم مرد نگهبان را برای سوال و جواب بیاورد تا شاید سرنخی از او به دست بیاوریم. مرد جوان که با مشاهده جنازه و این تعداد مامور شوکه شده بود، شروع به صحبت کرد: جناب سروان، نگهبان یک معدن مصالح ساختمانی هستم. ساعت ۱۰صبح که مشغول بازدید از محدوده بیرونی کارگاه بودم، متوجه صدای سگ‌های نگهبان شدم. بلافاصله به محل نگهداری سگ‌ها رفته و در پشت یکی از تپه‌ها، خودروی آردی سیاه‌رنگ را دیدم که راننده پشت فرمان آن به خواب رفته بود. به خیال این‌که راننده راه را گم کرده و در حال استراحت است، به خودروی سواری نزدیک شدم، اما متوجه شدم شیشه عقب خودرو بر اثر اصابت گلوله شکسته و راننده نیز پشت فرمان به قتل رسیده است. سریع به پلیس زنگ زدم و ماموران پلیس را در جریان ماجرا قرار دادم.ساعت ۱۵ بود و ما هنوز در صحنه قتل بودیم. هیچ سرنخی نبود تا این‌که در همان جا پلاک خودرو را استعلام گرفتم که مشخص شد سابقه سرقت ندارد و متعلق به مردی ۴۰ساله به نام مهرداد است. مشخصات مالک خودرو با مقتول یکی و آدرس محل زندگی‌اش هم در نزدیکی محل کشف جسد بود. سریع همراه دو افسر کلانتری با هماهنگی بازپرس ویژه قتل به خانه مقتول رفتیم. وقتی زن جوان در را باز کرد و ما را دید، رنگ و رویش عوض شد و مدام می‌پرسید مهرداد را پیدا کردید؟ او کجاست؟ از زن جوان خواستم آرام باشد و توضیح دهد همسرش کجاست که گفت: مهرداد در یک کارگاه کار می‌کرد و هر روز بعد از پایان ساعت کار تا پاسی از شب مسافرکشی می‌کرد و آخر شب به خانه می‌آمد.‌ دیروز عصر زنگ زد و گفت می‌خواهم به مسافرکشی بروم. تاساعت۱۲ شب از اوخبری نداشتیم. به خیال این‌که مسافر برای قم زده است، تماس نگرفتم، چون زیاد مسافر به قم می‌برد و دیرتر می‌آمد. صبح وقتی غیبت مهرداد طولانی شد، موضوع را با برادر همسرم در میان گذاشتم. هرچه با گوشی تلفن همراه مهرداد تماس گرفتیم، کسی پاسخگو نبود، به همین خاطر ساعت ۹صبح به کلانتری رفتیم و  اطلاع دادم که همسرم گم شده است. بعد از شنیدن حرف‌های او و اعلام این‌که همسرش به قتل رسیده، از خانه خارج شدم. فردا صبح با رئیس اداره درمورد قتل وحدسیاتم صحبت کردم که او هم گفت: احتمال دارد مقتول، قربانی سرقت شده باشد، پس روی همین فرضیه تمرکز کن وقاتل باید زود دستگیر شود. برای این‌که سرنخی پیدا کنم، سراغ پرونده سارقان مسلح رفتم، برخی درزندان بودندوبرخی از تهران خارج شده بودند و کیلومترها از محل جنایت فاصله داشتند. چند نفری اما هنوز درتهران و اطرافش بودند.سراغ تک‌تک آنها رفتم، دو سه نفری بیکار بودند، اما درمحل زندگی خودشان بودند و با چند سوال و جواب متوجه شدم کار آنها نیست‌.چند نفری هم سربه‌زیرشده و شغل آزاد دست‌وپاکرده و سرکاسبی بودند.

 سرنخ کشف قتل
در فهرست ۲۲نفره‌ام فقط مصطفی بود که غیب شده بود و انگار مثل یک قطره زیر زمین رفته بود. هرچه پاتوق‌ها و جاهایی را که احتمال داشت آنجا باشد، گشتیم، هیچ خبری نبود.چیزی که من را مطمئن می‌کرد مصطفی قاتل است، این بود که او هم در حوالی محل قتل زندگی می‌کرد. با دستور بازپرس ویژه قتل،مصطفی مظنون شماره یک ما شد و به همه کلانتری‌های اطراف تهران اعلام کردیم حکم دستگیری او صادر شده است. چند ماهی ازقتل راننده آردی می‌گذشت وهیچ خبری از مظنون اصلی نبود. بازپرس و رئیس اداره فشار می‌آوردندکه زودتراین سارق مسلح دستگیر شود.دیگر داشتم ناامید می‌شدم که اواخر فروردین مامور کلانتری تماس گرفت و گفت: جناب سروان مژدگانی بده، پیدایش کردیم. کسی را که شش ماه دنبالش بودی، پیدا کردیم. داخل خانه برادرش مخفی شده است.اگر اجازه می‌دهید الان دستگیرش کنیم. باورم نمی‌شد مصطفی را پیدا کرده‌اند. سریع به رئیس اداره زنگ زدم و گفتم می‌خواهم خودم دستگیرش کنم. با هماهنگی همکاران اطلاعات جنایی شبانه به خانه برادرش رفتیم و او را نیمه‌شب درخواب دستگیر کردیم وبه بازداشتگاه آگاهی آوردیم. صبح با بازپرس هماهنگ کردم و بازجویی از مرد ۲۸ساله شروع شد.
 
​​​​​​​اعتراف به جنایت
مصطفی که خود را بهت‌زده نشان می‌داد، پرسید چرا من را دستگیر کردید که ماجرای قتل راننده را گفتم. در جواب گفت به من چه، مگر هر کس در این شهر می‌میرد، تقصیر من است. چه می‌دانم چه کسی راننده را کشته است. در همان حین همکارم برگه بررسی اسلحه کشف‌شده از مصطفی و پوکه‌های کشف‌شده از صحنه جنایت را برایم آورد؛ خودش بود. برگه را به متهم نشان دادم و گفتم از اول همه واقعیت را بگو. برگه را که دید، یخ کرد. بعد از چند دقیقه یک لیوان آب خواست و با خوردن آب شروع به اعتراف کرد: جناب سروان به‌عنوان مسافر دربستی سوار آردی شدم، در طول مسیر چند جا از راننده خواستم توقف کند. وقتی اعتماد راننده را جلب کردم، وی را به محدوده یک جاده خاکی کشاندم و با تهدید اسلحه از او خواستم همه پول‌ها و مدارک هویتی و گوشی تلفن همراهش را به من بدهد. از راننده خواستم از خودرو پیاده شود. راننده که متوجه شده بود، قصد دارم خودرو را به سرقت ببرم، با من درگیر شد. مصطفی در حالی که دستانش می‌لرزید، ادامه داد: درگیری ما تا جایی ادامه داشت که مجبور شدم شلیک کنم. در تاریکی شب متوجه نشدم گلوله‌ها به کجا اصابت کرد اما وقتی می‌خواستم راننده را از خودرو بیرون بیندازم، متوجه اصابت گلوله به بدن او و مرگش شدم. از ترس خودرو را در بیابان رها و فرار کردم. با اعترافات پسر جوان، ته دلم می‌گفت اگر به بازجویی ادامه دهم، باز هم جرایم دیگری را افشا می‌کند، بنابراین به بازجویی ادامه دادم و او به سرقت مسلحانه یک موتورسیکلت هم اعتراف کرد و گفت: از میدان آزادی با گرفتن یک موتورسیکلت به قصد رفتن به محدوده شهران، راننده موتور را به محدوده جاده خاکی اطراف شهرک نفت برده و با تهدید اسلحه موتورسیکلت را سرقت کردم. پسر جوان قصد درگیری داشت که با شلیک دو تیر هوایی او را از محل فراری دادم.  با این اعترافات و تکمیل تحقیقات، مصطفی را تحویل زندان دادم و خوشحال بودم که خون یک کارگر زحمتکش پایمال نشد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۱ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها