ایران چند حاج‌ قاسم دارد؟

در فرهنگ ایرانی بسیار شنیده‌ام که حاضرم برای کاری جانم را بدهم و این نگاه کم و بیش رواج بسیاری در میان آرمان‌خواهان دارد.
کد خبر: ۱۳۹۲۹۲۸
نویسنده دکتر کمیل رودی - گروه فرهنگ و هنر

به ویژه تکرار این جمله در آن روزهای شهادت حاج‌ قاسم سلیمانی که «من حاج قاسمم»، «همه ایران حاج‌قاسم است»، «ایران، هشتاد میلیون حاج‌ قاسم دارد» یا «ایران حاج‌قاسم کم ندارد» نشان از همین نگاه دارد؛ چرا که بسیاری حاضرند جانشان را برای آرمان حاج‌قاسم و او بدهند.

آن روزها و این روزها میلیون‌ها نفر در همه شهرها پای او به خیابان می‌آیند و او را در جایگاه یک قهرمان ملی تحسین می‌کنند و بسیاری جان بر کف دارند تا برای انتقام یا در راه آرمان او تقدیم کنند.

این بی‌اندازه ارزشمند و قابل تحسین است؛ اما جان دادن، ساده‌ترین کار برای تحقق یک آرمان است. چه این‌که چیزی از خارج از اراده به نام مرگ به سادگی نقطه اتصال انسان را با منافع، دارایی‌ها و خواسته‌ها قطع می‌‌کند و همه چیز تمام می‌شود؛ دیگر لازم نیست نگران گرفتن تصمیم‌های درست و انجام کارهای درست به روش‌های درست در لحظه لحظه زندگی در راستای تحقق آرمان باشیم. زندگی کردن، دشوارترین کار برای تحقق آرمان است. چه این‌که تمام گام‌های عمر را باید در مسیر آرمان خرج کنیم و در حقیقت، ذره‌ذره جان دهیم. مگر جان چیزی غیر از عمر ماست.

این سبک از جان دادن یعنی زندگی کردن برای آرمان نه تنها نقطه اتصال را با همه آنچه داریم و می‌خواهیم قطع نمی‌کند، بلکه ما را به تصمیم‌گیری‌هایی فرا می‌خواند که هر بار آرمان در برابر منافع و دارایی‌ها و خواسته‌ها قرار می‌گیرد و اینجاست که چیزی از درون به نام اراده ما، باید همه آنها را به پای آرمان قربانی کند؛ هر روز و هر ساعت آنها را با آرمان خود ارزیابی کنیم. از این روست که حاج‌قاسم می‌گفت: شرط شهید شدن، شهید بودن است. شهید بودن زندگی برای آرمان و شهید شدن، جان دادن برای آن است. این اولی است که دومی را محقق می‌کند.

حاج‌قاسم نزدیک به ۴۰ سال برای آرمانش زندگی کرد. سبک زندگی او از دفاع مقدس، بی‌تغییر، تا ۳۰ سال بعد از آن ادامه یافت. حاج‌قاسم در کارش متخصص بود و از آن کم نمی‌گذاشت و متعهد بود. او زندگی‌اش را در راه آرمانش داد؛ اما نه در بامدادان جمعه ۱۳دی ۹۸ ساعت۱ و ۲۰ دقیقه‌؛ بلکه ۴۰ سال ذره ذره و ساعت به ساعت جان‌داد.

«حاج قاسمم» یک ادعا‌ست. برای آن که ببینیم حاج‌قاسم هستیم یا نه، باید به این سوال پاسخ دهیم: «اگر من حاج‌قاسم بودم چه کاری می‌کردم؟» این یک پاسخ ایستا و به بیان دیگر خشک دارد که «می‌رفتم فراتر از مرزها می‌جنگیدم». چنین پاسخی نشان می‌دهد منطق زندگی حاج‌قاسم فهم نشده است. نتوانسته‌ایم سبک زندگی حاج‌قاسم را به شرایط و موقعیت زندگی خود ترجمه کنیم. سوال را اینگونه بپرسیم «اگر حاج‌قاسم جای من بود، چه کار می‌کرد؟» شاید دوباره پاسخی ایستا دریافت کنیم که «کار و زن و بچه را رها می‌کرد و فراتر از مرزها می‌جنگید». این پاسخ‌های ایستا نشان از آن دارد که حاضریم برای آرمان‌مان بمیریم و دیگر لازم نیست تصمیم‌های سخت‌تر دیگری درون مرزها در جریان زندگی روزمره بگیریم. می‌رویم و کشته می‌شویم و همه چیز تمام می‌شود و احساس می‌کنیم بالاترین چیزی که داشتیم را تقدیم کرده‌ایم.

این سوال‌ها نیاز به پاسخی پویا و جاری دارد تا بتواند به درستی زندگی همه آنهایی را بازآفریند که می‌گویند «من حاج قاسمم». سوال را بهتر بپرسیم: اگر حاج‌قاسم، ممیز مالیات بود، چگونه ممیزی می‌کرد؟ اگر حاج‌قاسم، کارمند شهرداری بود، چگونه کار می‌کرد؟ اگر حاج‌قاسم، سوپر پروتئین داشت، چگونه گوشت و مرغ می‌فروخت؟ اگر خواروبار فروش بود؟ اگر کارمند بود؟ اگر دانشجو بود؟ اگر وزیر بود؟ اگر رئیس جمهور بود؟ اگر نماینده مجلس بود؟  اگر قاضی بود؟ اگر... .

شاید ما در جان دادن حاج‌قاسم باشیم؛ اما در زندگی کردن حاج‌قاسم نیستیم و این تفاوت ما و حاج‌قاسم است. اگر افراد باورمند به حاج‌قاسم، هر یک در جایگاه خود، حاج‌قاسم بودند، وضعیت کشور ما در شاخص‌های فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی یا حتی سیاسی این نبود. نمی‌خواهم از حاج‌قاسم اسطوره‌ای دست‌نیافتنی بسازم. می‌گویم هر کسی تصویری از حاج‌قاسم دارد و نسبت به آن ارادت و احترام؛ یا حتی به آن عشق می‌ورزد. سوال مهمی که باید از خود بپرسد این که تا چه اندازه می‌تواند همان تصویر را در زندگی خود بازتاب دهد.

روی سخنم با خودمان است که برای او که نگذاشت آب در دل‌مان تکان بخورد، ظرف دل‌مان شکست و آب از چشم‌مان جاری شد. چشمه‌ای که خشک نمی‌شود. اما می‌خواهم بگویم الگو بودن او در جان دادنش نیست؛ در زندگی کردنش است. باید در موقعیت‌های زندگی از خود پرسید: اگر حاج‌قاسم، همین الان جای من بود چه رفتاری می‌کرد؟  برای حاج‌قاسم بودن، اول باید حاج‌ قاسم شویم و برای حاج‌قاسم شدن، باید بپذیریم که حاج‌قاسم نیستیم. حالا به حقیقت و ذره‌ ذره و گام به گام شهادت محقق می‌شود: پشت میز اداره یا پشت دخل مغازه.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها